محبت(دل نوشته ای از خودم) خطاب به دوست

ساخت وبلاگ
سوار بر قطار زندگی به پیش رفتیم ای دوست با تویی که راز نگاهم را دانستی و دستان پر مهرت را به نشانه ی یکرنگ بودن در دستانم فشردی .....دلهایمان به هم گره خورد و با هم گریه ها کردیم خنده ها کردیم و در صحرای زندگی دویدیم....با هم بودن را پاس نگاه داشتیم و دل سپردیم به خدایی که آموخت محبت را و در دل نهاد زیبا بودن را و مهربانی را که خود مهربان است.....اویی که دمید نفسش را بر آدم و دل بی کینه داد و مهر را جای داد در سینه ای که جایگه عشق است و دوست داشتن.....گاه مست غرور شدیم و گاه دلتنگ از دوری هم.....گاه چشمانم میبندم تا خیالت همراهم گردد در این سیاهی و تاریکی شب که ستارگان چشمک زنان راز نگاه را میخوانند و به باد صبا پیغام دلتنگیم را می رسانند تا نسیمی بویش را به ارمغان آورد برایت....گاه به یادت شمعی روشن می کنم تا روشنگر راهی باشد که تو در آنی...رسم محبت را با تو آموختم دل به دل مهربانت دادم و در این زندگی پر از محنت به امید دیدارت روزها را می شمارم و ثانیه ها را به شماره میگیرم... راه محبوبیت و عظمت...
ما را در سایت راه محبوبیت و عظمت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elhampd9715 بازدید : 243 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 0:06